ستارگان مسجد؛
نگاهی کوتاه به زندگی شهید سید فاضل موسویامین
به گزارش روابط عمومی ستاد هماهنگی کانونهای فرهنگی هنری مساجد خوزستان، شهید سید فاضل موسویامین یکی از اعضای کانون فرهنگی شهید صیمری اهواز بود که در سال 1395 جهت دفاع از حرم به سوریه اعزام شد و در نهایت در سال 1396 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
وی در پنجم اردیبهشت 1364 در شهرستان رامهرمز دیده به جهان گشود و دوران ابتدایی و راهنمایی خود را در شهرستان هویزه گذراند و سپس به همراه خانواده به اهواز نقل مکان کردند. سید فاضل اولین فرزند و خانواده هفت نفرهشان بود، پدرش سید جلال معلم عربی و از زرمندگان دوران دفاع مقدس و مادرش خانهدار بود.
وی پس از گرفتن دیپلم به دانشکده افسری امام حسین (ع) شیراز وارد شد و ابتدا در نیروی زمینی سپاه و سپس در قسمت هوافضا مشغول به کار شد و جزو نخستین گروههای سنجش موشک و پهپاد در نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود.
سید فاضل در اثر سختی کار و قرارگرفتن در معرض تشعشعات دچار مشکل قلبی شد و با ۱۰ سال سابقه کار بازنشسته شد؛ مدتی در تهران و شیراز مربی بود و سپس با توجه به تخصصی که داشت عازم سوریه شد. کار اصلی او در سوریه هدایت پهپاد و رسیدگی به امور موشکی منطقه بود.
در سوریه نام جهادی ابوریحانه را برای خود انتخاب کرد؛ چند مرحله به سوریه اعزام شد و در سال 1395 از ناحیه دست و پا مجروح شد اما مجددا تصمیم گرفت به سوریه بازگردد. 8 بهمن 1396 در جریان بازگشت از منطقه درگیری نیروهای مقاومت با داعش در بوکمال سوریه در اثر واژگونی خودرو به شهادت رسید.
پیکر او 30 خرداد 1397 پس از 140 روز وارد کشور شد و روز 31 خرداد، پس از تشییع توسط مردم، در قطعه شهدای مدافع حرم گلزار شهدای اهواز به خاک سپرده شد.
موسویامین در سال 1387 ازدواج کرد و دو فرزند به نامهای فاطمه و محمدمهدی داشت.
سید فاضل تقریباً جزء نخستین گروههای سنجش موشک و پهباد بود؛ ما بعد از شهادتش متوجه شدیم که در سوریه هم مسئول بود و هم مربی. یکی از فرماندهان سید فاضل که به دیدن ما آمده بود میگفت سید فاضل برای ما همه کاره بود، در کارهای مختلف از جمله پهباد، موشک، مربیگری، مترجمی، دفترداری و هر کاری که لازم میشد پیش قدم و جلودار بود.
سید جلال موسویامین، پدر شهید، در خصوص حضور فرزند شهیدش در سوریه، میگوید: سید فاضل علاقه زیادی داشت در سوریه حضور پیدا کند من نه تنها مخالفت نکردم بلکه مشوق وی بودم؛ این خواست من از خداوند است که فرزندانم در راه اسلام و امام حسین (ع) شهید شوند.
مادر شهید موسویامین، با بیان اینکه پنج فرزند داشتم و سید فاضل فرزند بزرگ من بود، ابراز تصریح میکند: پسرم در سوریه از ناحیه دست و پا مجروح شد و با هزینه شخصی به معالجه خود پرداخت و می گفت نمی خواهم از پول بیت المال هزینه کنم.
وی اضافه میکند: در جریان معالجاتی که داشت به او گفتند که به دلیل شدت جراحات باید دستت قطع شود؛ پسرم گفت مادر در وقت نماز برای من دعا کن؛ بعد از نماز به خدا گفتم شما به من پسر دادی، رضایت من رضای شماست دعای فرزند مرا مستجاب کن تا بتواند دوباره برای دفاع از مظلومیت تفنگ به دست بگیرد؛ فردای آن روز دست پسرم بهبود یافت و 2 ماه بعد به سوریه برگشت و سپس به شهادت رسید.
وی در رابطه با خصوصیات اخلاقی شهید میگوید: پسرم همیشه از من خواهش میکرد دعا کنم توفیق شهادت نصیبش شود، اما برای من حتی فکر کردن به شهادت سید فاضل سخت بود؛ صبر بر داغ فرزند بسیار سخت است و یاد مصیبتها، رنجها و صبوری کردنهای حضرت زینب (س) است که این داغ را برای ما قابل تحمل میکند.
وی میافزاید: سید فاضل چهار کار مهم در سوریه داشت، که از جمله آنها هدایت هواپیمای بدون سرنشین و توپخانه بود، میگفت: وقتی از من این کارها برمیآید چطور بمانم و نروم؛ من نماز میخوانم و برای اهلبیت (ع) مجلس میگیرم، حالا که وقت عمل کردن به همه حرفهاست اگر بروم یعنی در کارهایم صادق بودهام، نه اینکه بمانم و فقط حرف بزنم و ادعا کنم.
سید یوسف موسویامین، برادر شهید که از روحانیون است، عنوان میکند: سید فاضل قبل از آخرین سفرش حال خاصی بود، من احساس میکردم این بار که برود برگشتی نخواهد داشت و حتماً شهید میشود، وداع آخرش مثل همیشه نبود، دفعات قبل فقط خبر میداد که مسافر است؛ اما بار آخر با گریه و دستبوسی از ما رضایت و حلالیت خواست و رفت، وقتی که برای آخرین بار رفت مادر گفتند توی دلم خالی شد، من میدانم که سید فاضل این بار برنمیگردد، من به مادر دلداری دادم و گفتم نگران نباش مادر، برمیگردد؛ اما ایشان دوباره حرفش را تکرار کرد که نه، سید فاضل دیگر برنمیگردد.
همسر شهید سید فاضل موسویامین، نیز ابراز میدارد: همسرم بسیار سادهزیست بود، به مسائل مادی و دنیوی خیلی اهمیت نمیداد، وقتی به بازار میرفتیم میگفت چیزهایی که واجب و ضروری است را بخریم، همیشه توصیه میکرد از تجمل و اسراف دوری کنیم.
وی ادامه میدهد: سید فاضل بسیار خانواده دوست، مهربان و خوش اخلاق بود و رفتار محترمانهای داشت، در خانه به من کمک میکرد و به بچهها میرسید. بعد از بازنشستگی ساعتهای بیشتری را در خانه بود. به همین خاطر من و بچهها خیلی به ایشان وابسته شده بودیم. وقتی سید فاضل شهید شد من دو سه ماهی سردرگم بودم و نمیتوانستم باور کنم که دیگر نیست.
وی بیان میکند: خبر شهادت سید فاضل یکباره به ما نرسید، اول گفتند که ایشان در محاصره هستند، بعد گفتند اسیر شدهاند، بعد گفتند مفقود شده است و دست آخر گفتند شهید شده است، شنیدن خبر شهادت سید فاضل برای من خیلی سخت بود، فکر نمیکردم به این زودی از هم جدا شویم.